داشتم نوشته های خودم رو نگاه می کردم تنها چیزی که خیلی مشترک بود تو نوشته هام این بودش که خیلی چیزها رو نمیدونستم ، نمی دونم که کجا هستم ، نمی دونم دلیل اینکه الان این جا هستم چیه .
اما چیزی که خیلی خوب میدونم اینه که من حس می کنم هرچقدر فکر می کنم اما پشت کار فکر می کنم کم دارم ، جالبه خیلی ها من رو قبول دارند اما انگار من خودم رو اصلاً قبول ندارم . حس می کنم که توان انتظاری که مردم از من دارند رو ندارم ، حس می کنم چیزی که مردم از من میشناسن این من نیستم . دوست دارم داد بزنم ، دوست دارم بگم من هیچی نیستم و واقعاً هم تو اعماق وجودم تنها چیزی که از خودم میشناسم اینه که من هیچی رو نمیدونم ، من یه آدمی هستم که فقط بلدم حرف خوب بزنم .
خوب بلدم مردم رو قانع کنم ، انگار چهره ای که دارم خیلی مردم فریب و باور کردنی هستش ، واسه همین هرچی به مردم می گم باور می کنند . گاهی وقت ها فکر می کنم راه رو اشتباه انتخاب کردم ، گاهی فکر می کنم روحیه رهبری دارم ، گاهی فکر می کنم روحیه مدیریت دارم ، گاهی فکر می کنم برنامه نویسی خوبی هستم اما تنها چیزی که خیلی خوب میدونم اینه که من هیچی نیستم .
کاش تمام این روز ها تموم بشه و خیلی خیلی زود همه چیز به آخرش برسه دیگه واقعا تحمل هیچی رو ندارم ای کاش یه جوره دیگه می شد .
کاش جایی بودم به جزء اینجا
کاش این من نبودم
کاش کاش کاش
افکارم شده پر از کاشکی های که از کاشتنشون هیچی در نیومد ، ای وای خدا پس کجایی پس چرا هیچ راهی رو جلو پام نمیزاری یه چیزی نشون بده تا امید پیدا کنم .
- ۹۴/۰۸/۲۸