جالبه این چند وقته با این همه افکار منفی بازم دارم به این فکر می کنم که چه طور بتونم آینده بهتری داشته باشم ، حداقل اگه آینده بهتری هم نداشتم بتونم یه ردپایی از خودم تو این دنیا بزارم
نمی دونم از یه طرف سرشار از شور و شوق هستم از طرفی حوصله کار کردن رو ندارم ، نمی دونم حتی چرا الان دارم اینجا بلاگم رو آپدیت می کنم .
زندگی دیگه اون رنگ و بو قبل رو نداره ، روز ها یکی یکی دارند میان و میرن بدون این که من بهره ای ازشون ببرم .
یه جورایی سرم رو گرفتم بالا منتظر بارون رحمت هستم ، می دونم باید حرکتی کنم به خودم تکون بدم اما دیگه نا تکون خوردن ندارم ، حتی میدونم راهم چیه اما نمیدونم چرا دوست ندارم تو اون راه قدم بردارم . دوست دارم دنیا رو بگیرم دوباره رنگ کنم ، دوست دارم یه پاک کن بردارم بکشم رو کل دنیا دوباره شروع کنم نقاشی بکشمش اصلا چرا باید روز 24 ساعت باشه من دوست دارم 28 ساعت باشه ، چرا روز باید بیدار باشم شب بخوابم من عاشق آرامش شب هستم .
دوست دارم همه چیز رو واقعی تر ببینم ، نمیدونم شاید اینم یه بحران فکری هستش که تو این سن دارم دچارش می شم ، اما عدم موفقیت کافی داره کار دستم می ده ، باید یه فکر اساسی برای خودم بکنم و اله نابود می شم .
نقطه سر خط
- ۹۴/۰۸/۲۶